نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي



 

يکي از مشکل ترين جنبه هاي اسلام براي درک غربي هاي امروز «فلسفه ي فقه» است که اساس عقلاني شريعت (به معناي راه و مسير) يا قانون الهي در اسلام را تشکيل مي دهد. از آنجا که مسيح هيچ قانوني را به شيوه ي پيامبر عهد قديم و يا پيامبر اسلام ترويج نکرد و قانون را تنها به نام روح القدس اجرا نمود، قوانين مذهبي در مقايسه با اسلام به شکل کاملاً متفاوتي توسعه يافت. حتي در قرون وسطي که جامعه ي غربي کاملاً مسيحي بود نيز قوانين روزمره از منابع رومي يا حقوقي عرفي گرفته شده بود که کاملاً از قوانين الهي متمايز بود. به اين ترتيب، متون مسيحي تنها دربرگيرنده ي مسائل روحاني بود و قوانين عادي مربوط به جامعه را به طور کلي دربرنمي گرفت. به علاوه، علماي روحاني مسيحيت نظريه ي پيچيده ي حقوق طبيعي را بوجود آوردند که همتاي مشخصي در اسلام ندارد.
حقوق طبيعي در اصل به معناي مجموعه اي از حقوق يا عدالت بود که تمامي افراد بشر رادر برمي گرفت و از طبيعت نشئت گرفته بود. توماس آکوئيناس قديس (1) بزرگ ترين تفسير اين مفهوم را اين گونه بيان نمود که قوانين جاويد در علم خدا قرار دارد و بخشي از آن به شکل وحي و بخشي ديگر از طريق استدلال به ما نشان داده شده است. براي توماس قديس حقوق طبيعي عبارت بود از «شرکت نواميس الهي در موجود منطقي». قوانين انساني که بر اساس اين باور پايه ريزي شده که انسان مي تواند منطق خود را دنبال کند، استفاده ي ويژه اي از اين قانون است. حال گرچه علماي مسلمان در بين خود اين بحث را مطرح مي سازند که آيا خرد خداداد مي تواند بدون کمک وحي، خوب را تشخيص دهد يا نه، اما در هر صورت آنان نظريه ي قوانين طبيعي را به آن شکلي که در توميسم (2) مي بينيم، بسط و توسعه ندادند. ديدگاه آنان به ديدگاه جان دانز اسکاتوس (3) و فرانسيسکو سوارز (4) که منبع فقه را اراده ي الهي مي دانند تا عقل، نزديک تر است. در هر حال، حتي در قرون وسطي نيز بين مکاتب اسلامي و مکاتب مهم کاتوليک در مورد فلسفه ي فقه، تفاوت هايي وجود داشت.
از دوره ي رنسانس به بعد، قوانين در غرب بيش از پيش غير مذهبي شدند و به شکل مقرراتِ درحال تغييري درآمدند که جامعه آن ها را ابداع وتوصيف مي کند ومطابق شرايط حاکم مي سازد و در صورت لزوم کنار مي گذارد. با پديدار شدن نظام دموکراسي شورايي، قانون گذاري و لغو قوانين به عهده ي نمايندگان مردم قرار گرفت. در متن چنين زمينه اي به سادگي مي توان فهميد که چرا درک مفهوم اسلامي و سامي از قانون که با اراده ي خداوند همراه است و براي تعيين جامعه است نه اين که توسط جامعه تعيين شود، چنين مشکلاتي را براي غربيان امروزي ايجاد کرده است.
با اين حال، اگر تنها به قانون يهود و عهد قديم مراجعه کنيم که البته بخشي از کتاب مقدس مسيحيان را تشکيل مي دهد، درک چنين ديدگاهي مشکل نيست. در عهد قديم تعاليم روشني وجود دارد که مفهوم قانون را در جامعه ي انساني مشخص مي کند. بر اساس اين تعاليم، خداوند واقعيت متعالي است که قادر مطلق و مسلط بر انسان هاست. او تنها قانون است و قوانين جامعه ي اسلامي تجسم اراده ي اوست. در انجيل قانون به معناي فرمان خدا (mitsvah)(11:13)، تعاليم و راهنمايي هاي او (torah) (تورات، سِفرِ پيدايش 26:5)، گفتار او (davar) سفرتثنيه 4:13)، نواميس او (mishpot سِفرِ خروج 21:1) و ديگر توصيفات است. قانون شکني نه تنها هتک حرمت جامعه است بلکه گناهي اخلاقي و بي حرمتي نسبت به قوانيني است که خدا براي انسان وضع کرده و انسان نسبت به آن در برابر خدا مسئول است (پيدايش 20:6، لِوي Levi 19 ،22 ،20). انجيل هيچ تفاوتي بين تجاوز مذهبي و غير مذهبي به قوانين قائل نيست و قانون معياري است که نه تنها انسان بلکه تمامي موجودات بايد از آن پيروي کنند (پيدايش 7:1-9، 2:11-17) براي خاخام ها هيچ تمايزي بين Fas يا نواميس الهي و Lex يا قوانين وضع شده توسط روميان وجودنداشت و همه ي قوانين نشاني از اراده ي خداوند به شمار مي آمد.
کل معناي قانون در انجيل بسيار به تعبيرقرآني آن نزديک است. اگر غربيان امروزي مي دانستند که عهد عتيق درباره ي قانون چه مي گويد و يا يهوديان سنتي معاصرکه حافظ اين قانون هستند، آن را درک و به آن عمل مي کردند، «فلسفه ي فقه» در اسلام بسيار آسان تر مي شد. براي مسلمانان هم، خدا به عنوان قادر مطلق قوانينش را ازطريق پيامبرانش آشکار کرده است. شريعت مظهر اراده ي الهي است و در کلي ترين مفهومش دربرگيرنده ي تمامي خلقت است و آنچه را ما حقوق طبيعي مي خوانيم، شريعت مذاهب مختلف در مورد واقعيت مادي و جسماني است. هيچ تمايزي بين حوزه هاي مذهبي و غير مذهبي وجود ندارد.
از ديدگاه اسلامي نواميس الهي براي نظم بخشيدن به جامعه و فعاليت اعضاي آن به وجود آمده، نه اين که جامعه چگونگي قوانين را مشخص کند. احکام قوانين يا نواميس الهي دائمي است؛ اما اين قوانين درمورد شرايط جديدي که به وجود مي آيد نيز قابل استفاده است. البته مبناي اصلي آن سعي در هماهنگ نمودن نظام انساني براساس موازين الهي است، نه برعکس. اگر بخواهيم به شريعت تنها به شکل قوانين قرن هفتم ميلادي نگاه کنيم که مربوط به همان زمان بوده و ربطي به جهان امروز ندارد، همانند اين است که به يک مسيحي بگوييم احکام مسيح در مورد دوست داشتن همنوع و منع زنا، تنها قوانيني مربوط به فلسطين در دو هزار سال پيش بوده است و يا به يک فرد يهودي بگوييم که سبت (روز تعطيل و عبادت) را نبايد حفظ کنند؛ چون رسمي قديمي و مربوط به سه هزار سال قبل مي شود. سکولار هاي امروز ممکن است اين بحث ها را کنار گذاشته باشند اما درک اين مطلب که چگونه يهوديان و مسيحياني که هنوز سنت هاي مذهبي خود را دنبال مي کنند، مي توانند از اين مسائل بگذرند، کمي دشوارست. تا آن جا که به مسيحيت مربوط مي شود، حفظ تعاليم روحاني مسيح به شکلي ثابت وتغيير ناپذير، کليدي است براي درک اين که مسلمانان چگونه با شريعت روبه رو مي شوند. براي يهوديان درک اين واقعيت بايد آسان تر باشد، زيرا برداشت مسلمانان از نواميس الهي بسيار شبيه به مفهومي است که در يهوديت وجود دارد و شريعت و "Halakhah"در اين دو مذهب بسيار به هم شبيه اند.
در اسلام وآيين يهود، قانون يا ناموس الهي بيشتر در زنگي مذهبي فرد متمرکز است تا در افکار اعتقادي آنان. انسان مي تواند بدون کوچک ترين تمايلي به کلام يا الهيات اسلامي، مسلماني معتقد باشد درحالي که بدون علاقه به الهيات مسيحي نمي توان مسيحي واقعي بود مگر اين که انسان، عارف يا زاهد باشد. در واقع، مي توان که نسبت الهيات به مسيحيت همانند نسبت شريعت يا ناموس الهي به اسلام است. براي مسلمان بودن بايد شريعت را قبول داشت. اگرچه فرد آن قدر ضعيف باشد که نتواند تمامي احکام آن را انجام دهد و فهميدن شريعت به معناي به دست آوردن دانش مربوط به ساختار رسمي مذهب اسلام است. حتي آنان که سعي در گذر از مرحله ي صوري دين دارند و با استفاده از طريقت به حقيقت محض دست مي يابند که فراتر از همه ي صورت هاست، هرگز از پاي بندي به شريعت و انجام فرمان هاي آن دست نکشيده اند. بزرگ ترين فيلسوفان از ابن سينا گرفته تا ابن رشد، به شريعت عمل مي کردند و بزرگ ترين قديسان و عارفان همچون ابن عربي، کسي که نوشته است سينه اش معبد بت ها و خانه ي تورات، انجيل و قرآن است، هرگز نواميس الهي را زير پا نگذاشتند و اداي نمازهاي روزانه را که شريعت لازم شمرده، تا هنگام مرگ متوقف نساختند. تعالي قوانين در اسلام که در جهت تعالي روحاني است، هرگز به معني سرپيچي کردن از قوانين و يا شکستن و نفي ساختار ظاهري آن نبوده، بلکه تعالي دروني مد نظر بوده است. صحبت از اسلام در سطح اعمال شخصي و موازين اجتماعي، در واقع بحث در مورد شريعت است که در طول قرن ها راهنماي کساني بوده است که مي خواستند وآرزو داشتند براساس اراده ي خدا و در شکل اسلامي اش، زندگي کنند. چنان چه مسيح (عَلَيهِ السَّلام) در دعاي رباني بيان مي کند: «اراده ي تو در زمين نيز همانند آسمان حاکم خواهد شد.» اين اراده براي مسلمانان در شريعت منعکس شده است و براي اين که در زمين بر اساس اين اراده زندگي کنيم، نخست بايد به احکام نواميس الهي عمل کنيم. و بر اين اساس، عمل به احکام براي مسلمانان به اين معنا است که پارسيان اراده ي خود را به اراده ي خداوند تسليم مي کنند.
به اين ترتيب، خداوند قانون گذار اعلي است و يکي از اسامي او شارع است. مطابق ناموس الهي زن و مرد برابرند، و اين چنين است که زندگي انسان تقدس مي يابد. ناموس الهي دربرگيرنده ي تمامي جنبه هاي زندگي است و تفاوت بين مقدس و غير مقدس و يا مذهبي و غيرمذهبي را کنار مي گذارد. از آن جا که خداوند خالق عالم است، هيچ حوزه ي قانوني در زندگي وجود ندارد که در اختيار اراده ي او يا نواميس او قرارنگيرد. حتي معمولي ترين اعمال زندگي که براساس شريعت انجام مي شوند، تقديس مي گردند و به زندگي انسان مؤمني که زندگي اش را براساس ناموس الهي مي گذراند، برکت داده مي شود، زندگي او معنا پيدا مي کند و سفر زندگي را آن چنان مي گذراند که مطمئن است راه (شارعي) را پيموده که پروردگار مشخص کرده است؛ راهي که در مواجهه ي نهايي با پروردگار به رستگاري و سعادت مي انجامد. زندگي کردن بر اساس شريعت، چه از نظر ظاهري و چه از نظر معناي دروني آن، به معناي دنبال کردن يک زندگي اخلاقي در کامل ترين مفهوم آن است.

پي نوشت ها :

1- St. Thomas Aquinas.
2- Thomism.
3- John Duns Scotus.
4- Francisco Suarez.

منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم